خسار. خسر. خسران. خساره. (منتهی الارب). ضلاله. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). خسر. خسر. (تاج المصادر) (دهار). غوایت. غی. (ترجمان القرآن ترتیب دادۀ عادل بن علی). سرگردان شدن. بیراه شدن. آواره شدن. سرگشته شدن: جمله عالم زین سبب گمراه شد کم کسی ز ابدال حق آگاه شد. مولوی. و رجوع به گمراه شود
خَسار. خَسر. خُسران. خَساره. (منتهی الارب). ضَلاله. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). خُسر. خَسَر. (تاج المصادر) (دهار). غَوایت. غَی. (ترجمان القرآن ترتیب دادۀ عادل بن علی). سرگردان شدن. بیراه شدن. آواره شدن. سرگشته شدن: جمله عالم زین سبب گمراه شد کم کسی ز ابدال حق آگاه شد. مولوی. و رجوع به گمراه شود
فتنه. (منتهی الارب). اضلال. (زوزنی). (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). غوایه. غی ّ. تغویه. اغواء. (منتهی الارب). سرگردان کردن. بی راه کردن. آواره کردن. به بیراهه انداختن. ضد رهنمونی کردن: درست از همه کارش آگاه کرد که مر شاه را دیو گمراه کرد. فردوسی. و قباد را بفریفت و گمراه کرد. (فارسنامه ابن البلخی ص 84). و رجوع به گمراه شود
فِتنه. (منتهی الارب). اِضلال. (زوزنی). (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). غَوایَه. غَی ّ. تَغویَه. اِغواء. (منتهی الارب). سرگردان کردن. بی راه کردن. آواره کردن. به بیراهه انداختن. ضد رهنمونی کردن: درست از همه کارش آگاه کرد که مر شاه را دیو گمراه کرد. فردوسی. و قباد را بفریفت و گمراه کرد. (فارسنامه ابن البلخی ص 84). و رجوع به گمراه شود
بیراه شدن. سرگشته و آواره شدن. بی خانمان شدن: نکوتر نگر تا کجا میروی که گمره شد آن کو نکو ننگریست. ناصرخسرو. بت سیمین تن سنگین دل من به تو گمره شده مسکین دل من. نظامی. چون بترساند تو را آگه شوی ور نترساند ترا گمره شوی. مولوی
بیراه شدن. سرگشته و آواره شدن. بی خانمان شدن: نکوتر نگر تا کجا میروی که گمره شد آن کو نکو ننگریست. ناصرخسرو. بت سیمین تن سنگین دل من به تو گمره شده مسکین دل من. نظامی. چون بترساند تو را آگه شوی ور نترساند ترا گمره شوی. مولوی
متفق شدن. همرای شدن: شیر با خرگوش چون همراه شد پرغضب پرکینه و بدخواه شد. مولوی. ، قرین شدن. گرفتار چیزی شدن، چون رنج و درد: ز کهرم چو لهراسب آگاه شد غمی گشت و با رنج همراه شد. فردوسی. در غم ما روزها بیگاه شد روزها با سوزها همراه شد. مولوی
متفق شدن. همرای شدن: شیر با خرگوش چون همراه شد پرغضب پرکینه و بدخواه شد. مولوی. ، قرین شدن. گرفتار چیزی شدن، چون رنج و درد: ز کهرم چو لهراسب آگاه شد غمی گشت و با رنج همراه شد. فردوسی. در غم ما روزها بیگاه شد روزها با سوزها همراه شد. مولوی
گذشتن عبور کردن: این ترکمانان که از خودشان برفتند دیگر روی زهره ندارند که از جیحون گذاره شوند. یا گذاره شدن تیر. گذشتن تیر از موضعی: بزد بر میان درخت سهی گذاره شد آن تیر شاهنشهی
گذشتن عبور کردن: این ترکمانان که از خودشان برفتند دیگر روی زهره ندارند که از جیحون گذاره شوند. یا گذاره شدن تیر. گذشتن تیر از موضعی: بزد بر میان درخت سهی گذاره شد آن تیر شاهنشهی